عبای امام
نیمه شعبان بود و میخواستیم به اصفهان برویم. آقای بهشتی قبل از حرکت به دیدار امام (قدس سره) رفت.
وقتی برگشت مثل دیدارهای قبلی خوشحال و سرحال نبود و ناراحتی را می شد در چهره ایشان مشاهده کرد.
پرسیدم: “طوری شده؟”
گفتند: “امام سفارش کردند به این مسافرت نروم و از خود بیشتر محافظت کنم.”
و ادامه دادند: “امام خوابی برای من دیده اند.“
خیلی سعی کردم بفهمم امام چه خوابی دیده اند، ولی آقا چیزی نگفتند. وقتی حادثه ی ۷ تیر اتفاق افتاد و آقای بهشتی و یارانش به شهادت رسیدند، همسر امام در مراسم ختم جریان خواب امام را برایم تعریف کردند و گفتند: “امام خواب دیده بودند عبای ایشان سوخته است، به همین دلیل به آقای بهشتی سفارش کرده بودند بیشتر مراقب باشند و گفته بودند شما عبای من هستید که در خواب سوخته بود.“
منبع:
راوی: عزت الشریعه مدرس مطلق همسر شهید بهشتی، برگرفته از کتاب سیره شهید بهشتی، ص ۴۲۲
حدیث صداقت(یکی از ۲۰۰ نفر)
گفت:《ما اگر در راه خدا چیزی دادیم، هرچند عزیز ما باشد، به هیچ وجه نباید ناراحت و یا پشیمان باشیم و حتی نباید در فقدانش قطره ای اشک بریزیم.》
بعد گفت:《از آبادان تلفن زده و خبر دادهاند که ۲۰۰ نفر از بهترین بچه ها در هویزه پیشروی کردهاند و چون بدون اطلاع آنها دستور عقب نشینی داده شده، معلوم نیست که چه شده اند و هنوز برنگشته اند. حسین علم الهدی هم جزو آنها بوده است.》و هیچ حرفی از محمدحسن [1] نزد.
با توجه به صحبتهای مقدماتی ایشان، من شرمنده بودم که از محمدحسن هم بپرسم؛ ولی بلاخره سوال کردم که آیا محمدحسن هم با آنها بوده؟ ایشان در پاسخ به آرامی و خونسردی گفت:《 بله؛ ولی خوب پسر ما تنها یکی از آن ۲۰۰ نفر حساب می شده و یک جزء ناچیز در مقایسه با آن همه بچه های خوب، از همه پایین تر بوده است.》 [2]
شهید آیت الله علی قدوسی
تاریخ و محل تولد: ۱۳۰۶ ه ش/ شهرستان نهاوند
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰ ه ش
در کلام رهبری:《 چند خصوصیت در ایشان وجود داشت که نه تنها من بلکه همه را جذب می کرد. یکی از آنها صداقت و صفای این مرد بود. هیچ کلکی در کار این آدم نبود. صریح، صادق، صاف و نسبت به آنچه که احساس وظیفه میکرد، به شدت پیگیر و علاقه مند بود. ایشان روحانی با صفای خالصی بود.》[3]
منبع:
[1] شهید محمدحسن قدوسی فرزند آقای قدوسی است که به همراه شهید علم الهدی به شهادت رسید.
[2] شاهد یاران، ش ۳۸، ص ۷۵؛ به نقل از همسر شهید آیت الله علی قدوسی.
[3] شاهد یاران، ش۳۸، ص۳.
چادرهای سرخ (جهیزیه)
شهیده طیبه واعظی دهنوی: مرا بکشید اما چادرم را برندارید.
قالی می بافت به چه قشنگی؛
ولی درآمدش را برای خودش خرج نمی کرد. هر چه از این راه در میآورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه میخرید و یا برای بچهها قلم و دفتر.
حتی جهیزیه خودش را هم داد به دختر دم بخت؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد گذاشت کنار. ازش پرسیدیم:” چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟”
گفت:” وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کنم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره… دیگه نمی پوشمش!”
شهیده طیبه واعظی دهنوی
تولد: ۱۳۳۶
شهادت: ۱۳۵۶ فروردینماه
علتشهادت: به دست ساواک
برگرفته از: کفشهای جامانده در ساحل، صفحه ۱۰ الی ۱۵
فرهنگ بسیج در اندیشه شهید سردار سلیمانی
با توجه به فرا رسیدن هفته بسیج به بسیج و فرهنگ بسیجی در اندیشه شهید والا مقام سردار سلیمانی پرداخته شده است؛
?فرهنگ بسیجی دفاع مقدس را به یک دانشگاه تبدیل کرد.بسیج هدیه امام راحل است.
?نماد بارز بسیج، دفاع مقدس است و دفاع مقدس ظهور فرهنگ بسیج بود، ما می بینیم در فضای امروز بالاترین مقام نظام در تمام جلسات رسمی از چفیه استفاده میکند که نماد بسیج است و این چفیه یک تذکر است به تمام افرادی که به بسیج معرفت دارند و کسانی که به بسیج معرفت ندارند و این چفیه دور گردن رهبری یک تذکر است، لذا در دفاع مقدس بسیج یک ظهور عملی کرد و امروز یک سازمان به نام بسیج است، اما مهم تر فرهنگ بسیج است. به همین دلیل بسیج کانونی است که همه ی صنوف و سنین و مشاغل و طوایف را در خود جای داده و این ویژگی بسیج است و این شجره طیبه ای است که امام آن را کاشت و رهبری آن را رشد داد.
?ما پنج اثر عینی در بسیج می بینیم یک اثر بسیج مربوط به جنگ است و آن پیروزی در جنگ است، می توانیم بگوییم که پیروزی در تمام جنگ ها وجود دارد اما این پیروزی بزررگی است که ملتی در تمام دنیا وابستگی نداشته باشد و تنها به خدا ایمان داشته باشد.
?کسانی که دوران دفاع مقدس را تجربه کردهاند میگویند در آن دوران احساس درد و خستگی وجود نداشت چون فرهنگی که در سطح دفاع مقدس وجود داشت، این خستگی را ایجاد نمی کرد. بن بستی در جنگ وجود نداشت.اخلاق عملی و عرفان عملی دین ناب در دوران دفاع مقدس وجود داشت و این فرهنگ بسیجی دفاع مقدس را به یک دانشگاه تبدیل کرد که در آن جایگاه استاد و شاگردی وجود نداشت و یک دوره استثنایی بود.
?گرامی داشت بسیج یک وظیفه ملی و یک ضرورت دینی است و جا دارد در این دوران پر از فتنه و آن هم در زمان رسیدن به نقطه پیروزی، ما دست آورد های خودمان یعنی بسیج را تضعیف نکنیم؛چرا که یک ظلم است.
?اگر این نگاه بسیجی در ما ضعیف شد دین ما ضعیف شده است.کسانی که بسیجی هستند باید اخلاقی که در دفاع مقدس وجود داشت در خود احیاء کنند،اخلاقی که مهدی باکری سردار ترک زبان دفاع مقدس داشت.
?خداوند به حق محمد و آل محمد این فرهنگ بسیجی را در جامعه حفظ کند.
منبع:
سخنان سردار قاسم سلیمانی در سومین گردهمایی سراسری فرماندهان بسیج قوه قضائیه/ ۹۵.۹.۳
کاش بصره از کربلا دور نبود
هفهاف بن مهند راسبی بصری، از تیره راسب و از قبیله ازد و اهل بصره بود. بنا به نوشته ی دانشمندان رجالی - مردی تهمتن، شیرافکن، کوه کن، تکسوار، نیک سیرت، و از پاکان و شجاعان بصره و از مخلصان جماعت شیعه بود.
هفهاف در عشق ورزی به امیر مومنان علیه السلام و محبت شاه ولایت و اطاعت از اهل بیت علیم السلام گوی سبقت از دیگران ربوده بود و در جنگ صفین ملازم آن حضرت بود. پس از شهادت امیرمومنان روزگارش را در خدمت حضرت مجتبی (علیه السلام) به سر رسید و پس از شهادت آن حضرت ساکن بصره شد تا اینکه شنید حضرت حسین (علیه السلام) از مکه عازم سفر عراق گردیده. هفهاف در عین اینکه بیرون از بصره سخت بود و فضای جاسوسی و رعب و وحشت بر آن دیار حاکم بود از بصره بیرون تاخت تا عصر عاشورا خود را به کربلا رسانید، فکر میکرد ان لشکر سی هزار نفره که به ظاهر پیروز شده لشکر حسین علیه السلام است.
بر لشکر عمر سعد وارد شد و پرسید: مولایم کجاست؟ گفتند: تو کیستی و مولای تو کیست؟
گفت من هفهاف بن مهند راسبی بصری هستم و مولایم حسین بن علی بن ابیطالب است، برای یاری حسین علیه السلام آمده ام.
گودال را نشانش دادند. فهمید ورق برگشته و دیر رسیده…
گفتند: ما حسین را کشتیم و از اولاد و اصحاب او جز فردی بیمار و جماعتی از زنان و دختران باقی نگذاشتیم ،اکنون گروهی از لشکر عمر سعد به غارت خیمه های حسین هجوم برده اند!
دنیا در نظر هفهاف تاریک شد و آه از نهادش برآمد؛ بعد از شنیدن این خبر به سپاه دشمن هجوم برد و از چپ و راست حمله برد تا اینکه از همه طرف به دستور عمر سعد به او حمله شد و در محاصره قرار گرفت تا اسبش از پای درآمد و پیاده ماند.
از رجزهای او در کربلا چنین است:
ای سپاهیان تنظیم یافته و مجهز / من هفهاف فرزند مهندم / که از اهل بیت علیهم السلام و عترت محمد صلی الله علیه و آله حمایت می کنم
او پیاده به جنگ ادامه داد تا بر اثر کثرت جراحت به شدت خون آلود و مجروح گشت و جمعی از دشمنان او را محاصره کردند و نزدیک گودال قتلگاه به خاک افتاد و این یار با وفای حضرت نیز در آخرین دقایق بازمانده از آن مصیبت عظیم در لحظه های پایانی به سالار شهیدان پیوست.
امام سجاد در کنار قتلگاه او را دید و چنین گفت:
درودت باد که هیچ چشمی پس از شجاعت و پاکبازی آل پیامبر کسی را چنین رزمنده و جانباز نیافته است.
کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود….