جان پدر کجاستی؟❤
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشاندل کرد
قرّهالعین من آن میوهی دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماهِ کمان ابروی من منزل کرد
از جمله غزلهای حافظ که هیچگاه نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم، همین غزل بود… تا این که چند روز پیش، این پیامکِ پدری افغانستانی در گوشیِ فرزندِ از دست رفتهاش را دیدیم:"جانِ پدر کجاستی؟”
تازه فهمیدم که غزل حافظ در فراقِ فرزندِ منزل کرده در لحدش، از عارفانهترین غزلیات اوست… راستی کدام عشق است که شبیهتر از مهرِ پدر و مادر به عشق الهی باشد؟! مگر نه این است که عشق متعالی یعنی قلبِ صنوبریات در بیرون از خودت بتپد؟ بیچشمداشتِ هیچ پاسخی!…
بغضی که در این پیامک است، در افسانهی عشق فرهاد نیست. نمیدانم چرا از مهر پدر و از ایثار مادر، منظومهها نساختهاند؟!
و چنین تقدس عظیمی را امروز به داروینمسلک ها سپردهاند تا بیشرمانه بگویند: “مهر پدر و عشق مادر، چیزی جز تمایلِ خودخواهانهی آنها برای تداومِ خودشان در فرزند نیست"… این نگاه نیز نهایتا انسانِ آینده را بیرحم خواهد کرد… شاید بیرحمتر از تروریستهایی که میوهی دل پدر را نرسیده چیدند…
#جان_پدر_کجاستی
#دانشگاه_کابل
به یاد زینب سلام الله علیها
شاید با خود بگویی:
از خانه هم میتوانم به حسین سلام دهم؛ از خانه هم میتوانم زیارت اربعین بخوانم.
چرا باید سختی چند روز پیادهروی را به جان بخرم و مسیری طولانی را در گرما و سرما طی کنم تا کسی را زیارت کنم که همین لحظه هم در کنار من است؟
پس بشنو سخن زینب را که به یزید فرمود: «به خدا که نمیتوانی یاد و خاطره ما را محو و نابود کنی.»
اگر من از خانهام سلام دهم و تو از خانهات سلام دهی؛
دیری نمیپاید که داستان کربلا از یادها میرود.
پیاده روی اربعین کاری زینبی است.
#به_یاد_پیاده_روی_سال_گذشته??
حسین علیه السلام در اندیشه شهید چمران
خدایا تو را شکر میکنم که حسین را آفریدی. ای خدای حسین تو را شکر میکنم که راه پرافتخار شهادت را در جلوی پای روندگان حق و حقیقت گذاشتی.
ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به اینطرف و آن طرف میکشاند، مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهمو گاهگاهی آنقدر زیرفشار روحی کوفته میشوم که برای فرار از درد وغم دست بدامان شهادت میزنم تا از میان این گرداب وحشتناکی که همه را و انقلاب را فروگرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین بلقاء پروردگار نائل آیم …
ای حسین مقدس، روزگار درازی بود که هر انقلابی را مقدس میشمردم و نام او را با یاد تو توام میکردم و قلب خود را میگشودم و انقلابیون را و او را در قلب خود جای میدادم و به عشق تو او را دوست میداشتم و بقداست تو او را مقدس میشمردم و در راه کمک به او از هیچ فداکاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیکردم…
اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد که اسلحه و کشتار و انقلاب و حتی شهادت بخودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد. بلکه آنچه مهم است انسانیت، فداکاری در راه آرمان انسان ها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزش های الهی است.
مقاومت فلسطین برای ما به صورت بت در آمده بود و بیچون و چرا آن را میپذیرفتیم و میپرستیدیم و راهش را، کارش را و توجیهاتش را قبول میکردیم. اما دریافتم که بیش از هر چیز انسانیت و ارزش های انسانی و خدائی ارزش دارد و هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزش ها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزش های خدایی قرار داد.
ای حسین، امروز نیز تو را تقدیس میکنم، اما تقدیسی عمیقتر و پرشورتر که تا اعماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق میورزد و تو را میخواهد و تو را میجوید.ای حسین، دردمندم، دلشکستهام، و احساس میکنم که جز تو و راه تو دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست … ای حسین! در کربلا، تو یکایک شهدا را در آغوش میکشید، میبوسیدی وداع میکردی.
آیا ممکن است، هنگامی که من نیز به خاک و خون خود می غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی؟
منبع:
منبع فرهنگ کوثر، زمستان ۱۳۸۰، ش۵۲، امام حسین علیه السلام در سیره و اندیشه شهیدان
کاروان خورشید راهی شد
کوله بار سفر را بسته ای؛ از مکه می روی؛ مقتل در انتظار طواف سرخت نشسته است. از مکه می روی، «تلّ و گودال» «مروه» و «صفای» خواهرت خواهد شد. از مکه می روی، زمزم عطش، لبانت را سیراب خواهد کرد. تیغ جهاد را صیقل می دهی، دین خدا در سایه شمشیرت جان خواهد گرفت.
امسال حجّة الوداع تو در کربلاست، خودت را برای عید قربان عاشورا آماده کن. تمام هستی ات را در کاروان جا می دهی، کاروانی که تاریخ را متحیّر خواهد کرد؛
کاروانی از زنان و کودکان، کاروانی از مردترین مردان زمین، انسان هایی از جنس آسمان، شبیه امواج نادیدنی نور.
از مکه می روی، مرگ از سیمای تو آبرو می گیرد، «رمی جمرات» تو، صحنه کربلا خواهد شد. خیمه های ظلمت، شیطان مجسم است، سنگ را بر سینه ابلیس نشانه خواهی رفت. مقام اسماعیل را رها می کنی و خود ابراهیمی می شوی که اسماعیلِ «أَشْبَهُ النّاسِ بِالرَّسُولِ» را به قربانگاه اخلاص و بندگی می آوری؛ حجة الوداع تو سرخ ترین طواف تاریخ خواهد شد.
در حجة الوداع تو هفتاد و دو قربانی به مسلخ خواهند رفت؛ فرشتگان، خون سرخت را در تمام اعصار منتشر خواهند کرد.
دین خدا وامدار شجاعت توست، آسمان هر روز مرثیه ات را زار زار می گرید و زمین قرن هاست که بعد از تو خاموش و خسته، در انتظار مانده است؛ در انتظار تیغ برّان انتقام، در انتظار مردی که تقاص کربلا را از شب پرستان خواهد گرفت.
به قلم عاطفه خرّمی