یک عمود و یک خاطره
#دلنوشته_اربعین #خاطره_نگاری #اربعین #اربعین_حسینی #به_قلم_خودم
این رهروان عاشقی، فارق از رنگ و گویش و نژاد و دین و مذهب ، گام به گام در کنار یک دیگر بزرگ ترین همایش انسانی دنیا را رقم می زنند، آن هم فقط و فقط به عشق و ارادت سیدالشهدا علیه السلام.
در میان جمعیت پیرمردی میبینم، آب در دست، و به زائران اباعبدالله آب رسانی میکند یک دفعه چیزی دیدم که حالم را منقلب کرد…
آه!!! ای شش ماهه حسین علیه السلام تو با دل عاشقانت چه کرده ای که اینگونه خدمت می کنند…؟؟
نام تو را همین که صدا میزند رباب
آتش به جان کرب و بلا میزند رباب
هر کالسکه ای که رد میشد، پیرمرد 2 لیوان آب در آن می گذاشت، و زمانی که مادر طفل شیرخواره از گرفتن آب امتناع می کرد، پیرمرد سقا به او میگفت:《مگر نمی دانی که طفل شیرخواره به همراه خود داری و ممکن است در بین راه تشنه شود و آبی پیدا نکنی؟》
او همه طفلان را علی اصغر شش ماهه می دید که لب تشنه، در صحرای کربلا در آغوش مادر بی تابی می کرد. از کنار او گذشتم ولی هرچه دور تر میشدم، یاد رباب و آن طفل شیرخواره اش بیشتر ذهنم را مشغول کرد، زمانی که مادر، علی اصغر تشنه لب خود را به دست پدر داد تا او را سیراب کند… اما کودکش را در حالی که از تیر حرمله با خون خودش سیراب شده بود و به روی دستان پدر پرپر شده بود،دید…
همه تاریخ را تکان دادی با یک قلب «شش ماهه… به تقدیر آسمانی خویش دل سپردی…یک گام «شش ماهه» برداشتی تا به «ملکوت» رسیدی
? تصویر مربوط به سقایی دیگر است.