طاغوت،طاغوت است تاج به سر یا عمامه به سر
امام خمینی رحمت الله علیه به مناسبت شهادت آیت الله بهشتی و حادثه هفت تیر فرمود: اشخاصی بودند که آن قدری که من از آنها میشناسم از ابرار بودهاند، از اشخاص متعهد بودهاند که در راس آنها مرحوم شهید بهشتی است … و آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود.
°•°•°بسم رب الشهدا و الصدیقین °•°•°
شهید بهشتی در سفری که به شهر یزد داشتند نسبت به برخی حاشیه های مراسمِ استقبال، انتقاد کرد و از ضرورت حفظ رابطه میان مردم و روحانیت سخن گفت. شهید بهشتی در این بیان آموزنده و البته هشدار دهنده به مسئولان و روحانیت، چنین گفت:
《امروز که وارد شهر یزد شدم به رئیس شهربانی گفتم، اگر قرار است من به بخش های مختلف بروم و ماشین های شما هم می خواهند با ما باشند، بوق و آژیر نکشند، این اقدامات با خصلت ما سازگار نیست، ما هم مانند سایرین از هر چهارراه و خیابان گذار می کنیم. ظاهراً پیام من را به این برادران ابلاغ نکرده بودند و ما بین راه آنها را متوقف کردیم و گفتیم که ما با شما چنین قراری گذاشتیم و خواهش می کنم که این مردمی زندگی کردن را به هیچ قیمتی از ما نگیرید و به هیچ قیمت هم از دست نمی دهیم، برای اینکه پیوند میان روحانیت و مردم باید همچنان پیوند ساده، سابق و برادرانه بماند و همیشه به آقایان فضلا، طلاب و روحانیون عرض کردم که رابطه ما طلبه ها با مردم در یک جمله کوتاه خلاصه می شود «خدمت بی منت به مردم براساس اسلام در راه رضای خدا» اگر ما توانستیم این رابطه را با همین کیفیت ادامه دهیم، می توانیم همواره در خدمت انقلاب بمانیم اگر جمهوری اسلامی باعث شده که عده ای از روحانیون که در ردیف مقامات مسئول بالا و پایین و متوسط کشور قرار دارند، خدای نکرده مناسبات آن ها با مردم مناسبات طاغوتی شود، طاغوت، طاغوت است، تاج به سر یا عمامه به سر؛ فطرت مردم و قلب مردم و روح مردم از طاغوت و طاغوتی بیزار است، من هم اگر رفتار طاغوتی داشته باشم، مردم از من هم بیزار می شوند.
ممکن است ۱۰روز احترام لباس من در نظر و احساس آنها اثری بگذارد، اما آنچه عامل اصلی است، رفتار ماست نه لباس ما، این است که به همین آقایان روحانیون خالصانه و متواضعانه عرض می کنم که در جمهوری اسلامی ما بیشتر از پیش باید متواضعانه، صادقانه، مخلصانه و بی توقع در خدمت این مردم باشیم و یادمان نرود که ما سال ها از شیوه مدیریت و زمامداری پیغمبر، حضرت علی علیه السلام ، ائمه اطهار و مردان خدا نشستیم و صحبت کردیم و اکنون زمان عمل است.》
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
منبع:
سخنرانی شهید بهشتی در شهر یزد در تاریخ1359/۱۱/۲۴
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
یکی از جملاتی که چندین نفر به عنوان آخرین جمله شهید بهشتی ذکر کردهاند، قریب به این مضمون است که شهید بهشتی پس از چند لحظه مکث میگوید: «بچهها بوی بهشت میآید، شما هم میفهمید بوی بهشت را؟!»
درود و رحمت بیکران الهی به روح ملکوتی شهید آیت الله بهشتی و یاران بحق پیوسته او که با نثار جان خود پایه های نظام جمهوری اسلامی را مستحکمتر ساختند و با مظلومیت خویش از چهره نفاق منافقین پرده برداشتند و سند رسوایی آنان را با خون خود نگاشتند.
رزق شهید (#راه_اول)
#یک_تکه_کتاب?
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی?
#ذوالفقار_سیدعلی??
•°•°• بسم الله القاصم الجبارین •°•°•
استان کرمان،شهرستان(رابر)،روستای قنات ملک،خانواده هفت نفره حاج قاسم سلیمانی!
قاسم فرزندسوم بودوبا نان کشاورزی ولقمه حلال بزرگ شد.
نوجوان روستازاده،جهانی شدچون همت بلندی داشت.
راهی کرمان شد،بنایی میکرد،درس میخواند،کاراته کارمیکرد،برنامه وتدبیرداشت برای زندگیش،هوای برادرکوچکترش ودیگران را هم داشت.
مربی رزمی شد،مجاهدبود.
فرمانده شد،بنده بود.
سردارشد،انقلابی بود.
شهید شد،عاشق بود.
ادامه دارد….
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
پی نوشت:
شهر و روستا ندارد.کشور و قاره ندارد.فقر و غذا ندارد.امکانات و…ندارد.
آنچه که انسان را میسازد،همتی است که خدا به همه داده است.
آنچه که زندگی هارا پیش میبرد،عزم و اراده ای است که از لطف الهی سرازیر شده است.
آنچه که انسان راجاودانه میکندوموثر،بندگی خداست.
غفلت از خدا تمام"آنچه"که داریم رامی برد.
وگناه مانع شهادت!
#اللهم_ارزقنا_الشهاده?
شباهت های فاطمه و فاطمه
خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه سلام الله علیها را به فاطمه معصومه سلام الله علیها عنایت فرموده است. هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها را درک کند، به زیارت فاطمه معصومه سلام الله علیها برود. (الیاس محمدبیگی، فروغی از کوثر، ج1، ص54.)
صحبت از شباهت دو فاطمه است. فاطمه ی مادر و فاطمه ی دختر که هردو فاطمه نام دارند و هردو معصومه اند.
?️ تعبیر معصومه هم در ارتباط با حضرت زهرا سلام الله علیها و هم در ارتباط با حضرت معصومه سلام الله علیها به کار می رود. از شباهت نام که بگذریم این دو بزرگوار شباهت های معنوی بسیاری دارند.
?️هر دو بزرگوار دارای شان و جلالتی فوق درک بشریت هستند. راجع به حضرت زهرا سلام الله علیها که تعابیر بسیار بلندی داریم و راجع به حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها نیز در زیارتنامه ایشان از برادرش امام رضا علیه السلام که معصوم هستند روایت شده که : «فان لک عندالله شأناً من الشأن» یعنی برای تو شانی است و آن هم چه شانی. این تعبیر نشان دهنده آن است که شان و جلالت حضرت معصومه سلام الله علیها از حد فهم بشری خارج است.
?️مسئله دیگر این است که هر دو دارای زیارتنامه ای هستند که از یک معصوم نقل شده. البته راجع به حضرت زهرا سلام الله علیها زیارتنامه های متعددی داریم و راجع به حضرت معصومه سلام الله علیها تنها یک زیارتنامه موجود است که از امام رضا علیه السلام برادر بزرگوار ایشان نقل شده است. ?️شباهت دیگر این است که به دفعات مورد حمد و ثنای معصومین قرار گرفته اند و روایات زیادی در اراتباط با هر دو معصوم بیان شده است. حضرت زهرا سلام الله علیها که «اظهر من الشمس» است و در مورد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از جد ایشان یعنی امام صادق علیه السلام حتی پیش از اینکه پدر حضرت معصومه سلام الله علیها به دنیا بیاید در مورد حضرت معصومه سلام الله علیها روایت کرده اند و از امام کاظم علیه السلام امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام نیز روایاتی راجع به حضرت معصومه سلام الله علیها نقل شده است و حداقل چهار امام در شان و منزلت حضرت ذکر حدیث دارند.
?️هردو بانوی بزرگوار در دفاع از امامت و ولایت به دنبال امام خود حرکت کردند. حضرت زهرا سلام الله علیها که روشن است در دفاع از امیرالمومنین علیه السلام آنقدر جلو رفت که منجر به شهادتش شد و حضرت فاطمه معصومه هم همین طور که به دنبال برادرش امام رضا علیه السلام حرکت کرد و تا قم آمد و از اینجا نتوانست به توس و خدمت امام خود برسد اما در هرحال هردو در دفاع از امام خود خروج از منزل دارند.
?️هیچکدام دارای کُفوی نبودند و این نکته بسیار مهمی است. حضرت زهرا سلام الله علیها در بین انسان های معمولی دارای هیچ کُفوی نبود لذا کُفو حضرت زهرا سلام الله علیها تنها یک معصوم که امیرالمومنین علیه السلام بود و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها هم از غیر معصوم هیچ کُفوی نداشت همانند مادر بزرگوارش.
?از بستر بیماری خود پا شدنی نیست / بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
?رفتیم به دیدار حکیمان و طبیبان / گفتند که با دانش آنها، شدنی نیست
?هرقدر که پیراهن گلدار بپوشد / بی نور شما باغچه زیبا شدنی نیست
?رخصت بده بانوی عزیزم بنویسم / بی عطر حرم، چشم غزل وا شدنی نیست
منبع:
برگرفته از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مهدی رستم نژاد
شهید چمران به روایت غاده
شهید دکترمصطفی چمران: خدایا ما را چنان جذب کن که جز به تو نیندیشیم، و جز تو را نخواهیم، و به جز تو به سوی کسی نرویم، و همه خودخواهی ها و خودبینی ها را در مذبحه بارگاه تو قربانی کنیم.
°•°•°بسم رب الشهدا و الصدیقین °•°•°
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه (موسسه نگهداری از بچه های یتیم)، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم . فکر می کردم که کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسی ای باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم . مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود . به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود .
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد . توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار دروجود من هست ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد . مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم .
مصطفی گفت: من .
بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟ مصطفی گفت: بله ، من کشیدهام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من . گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دوررا دور با روحتان پرواز کردهام . و اشکهایش سرازیر شد . این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود .
باردوم که دیدمش برای کار در موسسه، آمادگی کامل داشتم . کم کم آشنایی ما شروع شد . من خیلی جاها با مصطفی بودم ، در موسسه کنار بچه ها، در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود . بی آنکه خود او عمدی داشته باشد .
با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا ، از مجاز به حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی ، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد: “خدایا ! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلأ، تنهایش نگذار ! من می خواهم که بعد از مرگ، اورا ببینم در پرواز . خدایا! میخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می خواهم به من فکر کند ، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود . می خواهم غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مُرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه . می خواهم او به من فکر کند ، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی نهایت.”
منبع: برگرفته از سایت تابناک
شاگرد مکتب جعفری
°•°•°هوالعزیز°•°•°
قال الصادق علیه السلام: هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده
این مرد، با قلب، زبان و دستش یاور ماست (کافی، ج 1، باب الإضطرار الی الحجّة، ح 4)
یکی از زوایای قابل توجه و جذاب سیره هدایتی امام صادق علیه السلام نحوه جذب و هدایت افرادی بود که در برهه ای از زمان دچار انحراف فکری و عقیدتی بوده ولی در اثر برخورد صحیح و منطقی ایشان نه تنها از آن افکار و عقائد باطل دست برداشته بلکه در ردیف بهترین و مهمترین یاران و خواص حضرت قرار گرفته اند.
امام صادق علیه السلام با توجه به شرائط خاص زمان ایشان، این نکته نمود بیشتری داشته و نمونه های فراوان و متعددی در تاریخ ثبت و ضبط می باشد؛ در این نوشتار به جریان شیعه شدن یکی از مهمترین شاگردان و راویان احادیث ایشان، هشام بن حکم میپردازیم؛
برخورد صحیح و منطقی حضرت در مقابل هشام،او را چنان شیفته و مجذوب خود کرد که او از عقیده فاسد خود دست برداشته و از یاران و شیعیان خاص حضرت شد. او که در ابتداء از طرفداران سرسخت جهمیه بود با واسطت عموی خود،عمر بن یزید، خدمت حضرت شرفیاب شده تا با حضرت مناظره کند.
مرحوم کَشی در اختیار «معرفه الرجال» جریان شیعه شدن هشام را از نقل عموی هشام (عمر بن یزید) چنین گزارش می دهد:
عمر بن یزید گفت: پسر برادرم، هشام، به مذهب جهمیه[1] بود و از طرفداران سخت گیر این مذهب به شمار میرفت. از من خواهش کرد او را خدمت امام صادق علیه السلام ببرم تا با او مناظره کند. به او گفتم تا امام اجازه ندهد چنین کاری را نمیکنم. خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم و جریان اجازه خواستن هشام را عرض کردم. ایشان اجازه داد. از خدمت امام مرخّص شدم. چند گامی که برداشتم، پلیدی و عقیده زشت او یادم آمد.
برگشتم خدمت امام صادق علیه السلام جریان را عرض کردم. امام صادق علیه السلام فرمود: عمر! میترسی من از جواب او عاجز شوم؟ از طرف خودم خجالت کشیدم و فهمیدم اشتباه کرده ام. با خجالت به جانب هشام رفتم و از تأخیر خود عذر خواسته گفتم اجازه داد که خدمتش برسی. هشام با عجله حرکت کرد، اجازه ورود خواست و داخل شد. من نیز با او رفتم. همین که نشست حضرت صادق علیه السلام از او سؤالی کرد. هشام از جواب فرو ماند، برای جواب دادن فرصتی خواست. امام علیه السلام به او فرصت داد و هشام رفت. او چند روز در جستجوی جواب بود ولی نتوانست آن را پیدا کند. خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت صادق علیه السلام جواب را به او فرمود و چند سؤال دیگر کرد که این سؤالها مذهب او را باطل میکرد و باعث فساد عقیده اش میشد. هشام با اندوه و تحیر از خدمت امام مرخّص شد.
وی گفت: چند روز در حیرت و سرگردانی بودم. عمر بن یزید گفت: برای مرتبه سوم، هشام از من تقاضا کرد برایش اجازه بخواهم. خدمت امام رسیدم، و اجازه خواستم. ایشان فرمود: در فلان محل حیره[2]، منتظر من باشد. فردا صبح ـ ان شاء الله ـ یکدیگر را خواهیم دید. پیش هشام آمدم و جریان را گفتم. بسیار خوشحال شد. قبل از امام به آن محل رفت. بعد که هشام را ملاقات کردم پرسیدم بالاخره بین تو و امام چه گفتگو شد؟ گفت: من قبل از حضرت صادق علیه السلام به آن محل رفتم. امام علیه السلام سوار قاطر بود. همین که چشمم به او افتاد از دیدارش هیبتی مرا فرا گرفت و بر خود لرزیدم به طوری که زبانم یارای تکلّم و صحبت نداشت. نمیدانستم و نمیتوانستم حرفی بزنم. مدّتی امام علیه السلام انتظار کشید که من سخنی بگویم. این انتظار، بیشتر باعث عظمت او و ترس من میشد. یقین کردم این هیبت و جلالت که از او در دل من وارد می شود فقط از جانب خدا و مقامی است که او در نزد خدا دارد. عمر گفت: هشام پس از آن ملاقات، مذهب و عقیده خود را رها کرد و به دین حق گروید و بر تمام اصحاب حضرت صادق علیه السلام برتری یافت.
به چند نکته قابل توجه در این ماجرا به صورت مختصر میپردازیم؛
1. وجود نیروى مناظره فوق العاده در هشام است، به طورى که ناقل قضیه از آن احساس بیم مى کند و از توانایى او در این فن به عنوان جسارت و بیباکى نام مى برد، حتى (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویى او با امام احساس نگرانى مى کند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان مى گذارد.
در نمونه دیگری که مرحوم کشی در کتاب《اختیار معرفه الرجال》نقل کرده است؛هشام که درگیر سوالات و ابهامات متعدد اعتقادی و کلامی بود. از همین رو به منی رفته تا به پاسخ سوالات خود برسد.طبق این نقل 500 مساله مطرح کرده و یکی یکی پاسخ آنها را از حضرت جویا شده به نحوی که موجب تعجب هشام شده و به حضرت چنین می گوید:
فَقُلْتُ هَذَا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ، وَ الْقُرْآنُ أَعْلَمُ أَنَّكَ صَاحِبُهُ وَ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ فَهَذِهِ الْكَلَامُ مِنْ أَيْنَ ؛ در این که شما بر مسائل حلال و حرام مسلط هستید، شکی نیست ولی در علم کلام چگونه مسلط هستید؟
امام علیه السلام در پاسخ او می فرماید:
فَقَالَ: يَحْتَجُّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لَا تَكُونُ عِنْدَهُ كُلَّمَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ!؟آیا خدا فردی را برای امامت انتخاب می کند که نتواند احتیاجات و مسائل علمی را پاسخ بگوید؟!
2. شیفتگى و عطش عجیب هشام براى کسب آگاهى و دانش و بینش افزونتر است، به طورى که در این راه از پاى نمى نشیند و از هر فرصتى بهره مى برد، و پس از درماندگى از پاسخگویى به پرسشهاى امام، دیدارها را تازه مى کند و در دیدار نهائى پیش از امام به محل دیدار مى شتابد، و این، جلوه روشنى از شور و شوق فراوان اوست.
3. عظمت شخصیت امام صادق علیه السلام است، به گونه اى که هشام در برابر آن خود را مى بازد و اندوخته هاى علمى خویش را از یاد مى برد و با زبان چشم و نگاههاى مجذوب توام با احترام، به کوچکى خود در برابر آن پیشواى بزرگ اعتراف مى کند.
جذبه معنوى آن دیدار، کار خود را کرد و مسیر زندگى هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مکتب پیشواى ششم پیوست و افکار گذشته را رها ساخت و در این مکتب چنان درخشید که گوى سبقت را از یاران آن حضرت ربود.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
[1] فرقه جهمیه از قدیمترین فرقههای کلامی اسلامی است که نام آن و نیز نام مؤسس آن(ابومحرزجهم بن صفوان سمرقندی)متوفی 128 ه ق، تقریباً در تمامی کتابهای فِرَق آمده است.
[2] با توجه به اینکه «حیره»یکى از شهرهاى عراق بوده و هشام در کوفه سکونت داشته است، گویا این دیدارها در جریانیکى از سفرهاى اجبارى امام صادق (ع) به عراق، صورت گرفته است.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
منابع:
1. اختیار معرفه الرجال
2. سیره پیشوایان