جُون شهید کربلا
جون کسی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید، هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمومنين علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را به قدمها مبارک امام حسين علیه السلام انداخت و بوسید گفت: ای پسر رسول خداصل علی محمد و آل محمد، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من غلام شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟ من کجا و این خاندان کجا؟! آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمیشوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون میگفت و گریه میکرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جون پیرمردی۹۰ ساله بود، ولی بچهها در حرم با او انس فراوانی داشتند.او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد،که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هریک را به زبانی ساکت و به خیمهها فرستاد ومانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد.
جون مشغول نبرد شد و چنین رجز می خواند:
کَیْفَ یَریَ الْفجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ • بِالْمُشْرِفِی الْقاطِعِ الْمُهَنَّدِ
بِالسَّیْفِ صَلْتاً عَنْ بَنی مُحَمَّدٍ • أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسانِ وَالْیَدِ
أَرْجُو بِذاکَ الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِمِنَ الالهِ الْواحِدِ الْمُوَحَّدِ
چگونه می بینند گنهکاران، ضربت شمشیر مشرفی هندی و برّان غلام سیاه را که با دست و زبان از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع میکنم؟ امید به شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خدای یکتا (رسول اکرم صلی الله علیه و آله) دارم.
به گفته برخی از معاصرین او ۲۵ تن از دشمن را به هلاکت رساند؛ سپس خود به شهادت رسید.تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخمهای فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ،امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود: “الهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد صل الله علیه و آله.” بارالها رویش را سپید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام، محشورش نما.
از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشید و بوی عطر از وی به مشام رسید، چنانکه وقتی بيستم محّرم سال 61 ه.ق بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنیاسد بدن شریف جون غلام ابوذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود و سپس او را دفن کردند.
در زیارت ناحیه مقدسه از وی چنین یاد شده است: السَّلامُ عَلی جُونِ بْنِ حَرِیّ مَوْلی ابی ذَرِ الْغَفّارِیِّ.
منبع:
بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۲۳ و ۷۱
رزق شهید(#راه_آخر)
#یک_تکه_کتاب?
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی?
#ذوالفقار_سیدعلی
بندرعباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیروقت تمام شدوقرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند! خانه ما شدپراز نورحضور حاج قاسم. چون دیر وقت بود، من یک پذیرایی مختصری کردم و بعد هم رخت خواب آوردم تاسردار بخوابد. حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند: - اینا چیه!یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟ شما اینارو جمع کنید. من روی زمین می خوابم.همین بالش کافیه! پی نوشت:
اتاقی پر از وسایل راحتی؟ خانه ای پراز امکانات رفاهی؟ حاج قاسم اگر دل ها را تسخیر کرد چون خودش، راحتی اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود! جانش برای خدا! توانش برای خدا! دارایی اش در راه خدا….
رزق شهید(#راه_چهارم)
جنوب ایران…دهه شصت! جبهه های نبرد، عملیات رمضان .. کارسخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف وضعیت مساعد نبود! صدام با کمک آمریکا و…تجهیزات زیادی ریخته بود و… فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرارگاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد،اما…
آخر کار گفت: - چراغ ها را خاموش میکنیم،هر کدام از شما نمی تواند بماند،برود. اولین فرماندهی که برای لبیک به انام و تجدید عهدش باخدا شروع به صحبت کرد؛قاسم سلیمانی بود. جوان بیست و چند ساله میدان. پی نوشت:
اولین ها پر برکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان آورد به رسول خدا…علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام… خدیجه! اولین علمدار بی دست و سر… ابالفضل العباس! اولین ها، پر همت ترین ها هستند، مستحکمند در انجام کارشان، بهترین تصمیم را در بهترین زمان می گیرند. اندیشمندانه پا در راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولین زندگیم هستم. اولین عهدی که با امامم ببندم بر ترک گناه و عزم و اراده ای که راهیم کند تا… کربلا… ان شاءالله. بهترین عاقبت،شهادت!
?اللهم اجعلنا من المستشهدین بین یدیه?