رزق شهید(#راه_آخر)
#یک_تکه_کتاب?
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی?
#ذوالفقار_سیدعلی
بندرعباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیروقت تمام شدوقرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند! خانه ما شدپراز نورحضور حاج قاسم. چون دیر وقت بود، من یک پذیرایی مختصری کردم و بعد هم رخت خواب آوردم تاسردار بخوابد. حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند: - اینا چیه!یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟ شما اینارو جمع کنید. من روی زمین می خوابم.همین بالش کافیه! پی نوشت:
اتاقی پر از وسایل راحتی؟ خانه ای پراز امکانات رفاهی؟ حاج قاسم اگر دل ها را تسخیر کرد چون خودش، راحتی اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود! جانش برای خدا! توانش برای خدا! دارایی اش در راه خدا….
شکنجه گری که شهید شد!!!
°•°•° بسم رب الشهدا و الصدیقین °•°•°
خداوند درباره ی اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسول خود در قرآن می فرماید: اگر اخلاق تو تند بود مردم از اطراف تو می رفتند.
یکی از کسانی که به این آیه به خوبی عمل کرد زنده یاد حجت الاسلام ابوترابی، مسئول امور آزادگان بود. در این رابطه ذکر حکایتی خالی از لطف نیست.
?توی اردوگاه تکریت پنج، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر
یکی از برادران کاظم اسیر ایرانیها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست. کاظم آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت! کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد.
تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی
یکروز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم…
ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و…اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم ، گفت:
کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما دیشب خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید:
تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ حلالت نمی کنم…
حالا من اومدم که حلالیت بطلبم.
کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود. وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد.
او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد.وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود. کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره.
حتی می رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت می طلبید تا اینکه کاظم مدتی قبل رفت سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید.
کتاب مدافعان حرم / ص 24
رزق شهید(#راه_چهارم)
جنوب ایران…دهه شصت! جبهه های نبرد، عملیات رمضان .. کارسخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف وضعیت مساعد نبود! صدام با کمک آمریکا و…تجهیزات زیادی ریخته بود و… فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرارگاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد،اما…
آخر کار گفت: - چراغ ها را خاموش میکنیم،هر کدام از شما نمی تواند بماند،برود. اولین فرماندهی که برای لبیک به انام و تجدید عهدش باخدا شروع به صحبت کرد؛قاسم سلیمانی بود. جوان بیست و چند ساله میدان. پی نوشت:
اولین ها پر برکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان آورد به رسول خدا…علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام… خدیجه! اولین علمدار بی دست و سر… ابالفضل العباس! اولین ها، پر همت ترین ها هستند، مستحکمند در انجام کارشان، بهترین تصمیم را در بهترین زمان می گیرند. اندیشمندانه پا در راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولین زندگیم هستم. اولین عهدی که با امامم ببندم بر ترک گناه و عزم و اراده ای که راهیم کند تا… کربلا… ان شاءالله. بهترین عاقبت،شهادت!
?اللهم اجعلنا من المستشهدین بین یدیه?