به یاد زینب سلام الله علیها
شاید با خود بگویی:
از خانه هم میتوانم به حسین سلام دهم؛ از خانه هم میتوانم زیارت اربعین بخوانم.
چرا باید سختی چند روز پیادهروی را به جان بخرم و مسیری طولانی را در گرما و سرما طی کنم تا کسی را زیارت کنم که همین لحظه هم در کنار من است؟
پس بشنو سخن زینب را که به یزید فرمود: «به خدا که نمیتوانی یاد و خاطره ما را محو و نابود کنی.»
اگر من از خانهام سلام دهم و تو از خانهات سلام دهی؛
دیری نمیپاید که داستان کربلا از یادها میرود.
پیاده روی اربعین کاری زینبی است.
#به_یاد_پیاده_روی_سال_گذشته??
کاش بصره از کربلا دور نبود
هفهاف بن مهند راسبی بصری، از تیره راسب و از قبیله ازد و اهل بصره بود. بنا به نوشته ی دانشمندان رجالی - مردی تهمتن، شیرافکن، کوه کن، تکسوار، نیک سیرت، و از پاکان و شجاعان بصره و از مخلصان جماعت شیعه بود.
هفهاف در عشق ورزی به امیر مومنان علیه السلام و محبت شاه ولایت و اطاعت از اهل بیت علیم السلام گوی سبقت از دیگران ربوده بود و در جنگ صفین ملازم آن حضرت بود. پس از شهادت امیرمومنان روزگارش را در خدمت حضرت مجتبی (علیه السلام) به سر رسید و پس از شهادت آن حضرت ساکن بصره شد تا اینکه شنید حضرت حسین (علیه السلام) از مکه عازم سفر عراق گردیده. هفهاف در عین اینکه بیرون از بصره سخت بود و فضای جاسوسی و رعب و وحشت بر آن دیار حاکم بود از بصره بیرون تاخت تا عصر عاشورا خود را به کربلا رسانید، فکر میکرد ان لشکر سی هزار نفره که به ظاهر پیروز شده لشکر حسین علیه السلام است.
بر لشکر عمر سعد وارد شد و پرسید: مولایم کجاست؟ گفتند: تو کیستی و مولای تو کیست؟
گفت من هفهاف بن مهند راسبی بصری هستم و مولایم حسین بن علی بن ابیطالب است، برای یاری حسین علیه السلام آمده ام.
گودال را نشانش دادند. فهمید ورق برگشته و دیر رسیده…
گفتند: ما حسین را کشتیم و از اولاد و اصحاب او جز فردی بیمار و جماعتی از زنان و دختران باقی نگذاشتیم ،اکنون گروهی از لشکر عمر سعد به غارت خیمه های حسین هجوم برده اند!
دنیا در نظر هفهاف تاریک شد و آه از نهادش برآمد؛ بعد از شنیدن این خبر به سپاه دشمن هجوم برد و از چپ و راست حمله برد تا اینکه از همه طرف به دستور عمر سعد به او حمله شد و در محاصره قرار گرفت تا اسبش از پای درآمد و پیاده ماند.
از رجزهای او در کربلا چنین است:
ای سپاهیان تنظیم یافته و مجهز / من هفهاف فرزند مهندم / که از اهل بیت علیهم السلام و عترت محمد صلی الله علیه و آله حمایت می کنم
او پیاده به جنگ ادامه داد تا بر اثر کثرت جراحت به شدت خون آلود و مجروح گشت و جمعی از دشمنان او را محاصره کردند و نزدیک گودال قتلگاه به خاک افتاد و این یار با وفای حضرت نیز در آخرین دقایق بازمانده از آن مصیبت عظیم در لحظه های پایانی به سالار شهیدان پیوست.
امام سجاد در کنار قتلگاه او را دید و چنین گفت:
درودت باد که هیچ چشمی پس از شجاعت و پاکبازی آل پیامبر کسی را چنین رزمنده و جانباز نیافته است.
کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود….
حیرت و غیبت
اصبغ بن نباته می گوید:
روزی به حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شدم، حضرت در فکر فرو رفته و زمین را با تکه چوبی می کاوید. عرض کردم: یا امیر المؤمنین! می بینم که در فکر فرو رفته وزمین را بررسی می کنید آیا رغبتی به آن یافته اید؟
فرمود: نه، قسم به خدا! هیچ رغبتی به آن و به دنیا حتی برای یک روز نداشته و ندارم. به مولودی فکر می کنم که یازده پشت بعد از نسل من آشکار خواهد شد، و نامش مهدی است، و زمین را بعد از آن که از ظلم وجور انباشته شده باشد پر از عدل و داد می کند. امر او اعجاب انگیز است، و مدت ها غیبت خواهد نمود، به همین دلیل گروهی درباره او به گمراهی می روند و عده ای دیگر هدایت می یابند.
عرض کردم: یا امیر المؤمنین! آیا واقعاً این اتفاق روی خواهد داد؟
حضرت (علیه السلام) فرمود: آری! همان گونه که او خلق شده، این اتفاق هم روی خواهد داد، تو چه می دانی ای اصبغ! آنان برگزیدگان این امت و نیکان عترت طاهره اند.
عرض کردم: بعد از آن چه می شود؟
فرمود: خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد، زیرا حق تعالی در هر چیزی اراده و قصد و هدفی دارد.
حُسنِ یوسف❤
روزی جلوی آینه ایستاده بود و به دندانهایش مینگریست. مرا صدا زد و گفت: “بیا دندانهای مرا ببین!” گفتم: «”حالا چه وقت مزاح است.” گفت: “بیا رفتم و دندانهایش را دیدم. گفت: “شکل آنها را خوب به خاطر بسپار.” از حرفش تعجب کردم و گفتم: “چرا؟” گفت: “جنگ است دیگر، اگر یک وقت اتفاقی افتاد، شاید مجبور شوید از روی دندانهایم مرا شناسایی کنید چون دندان عضو سختی است و آسیب کمتری میبیند.» باز هم با تعجب نگاهش کردم. آن روز گذشت. وقتی پیکر متلاشی شده و سوخته آنان را از لای آهن پارههای هواپیما بیرون کشیدند، دندانها تنها عضو آشنای آن قامت رشید بود.
شهید سرلشکر یوسف کلاهدوز قوچانی
فصلالخطابی که حصر آبادان را شکست
14 آبان 1359 امام خمینی (رحمه الله علیه) در پیامی فرمودند که من منتظرم این حصر آبادان از بین برود و هشدار میدهم به پاسداران، قوای انتظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته شود؛ مسامحه نشود در آن. حتماً باید شکسته بشود. فکر این نباشد که ما اگر این ها هم آمدند، بیرونشان می کنیم. اگر اینها آمدند خسارات بر ما وارد می کنند. نگذارند این ها بیایند در آبادان وارد بشوند.
امام در این مدت جنگ و دستور به فرماندهان نظامی برای اولین بار صحبت خود را با «باید» شروع کرده بودند که این ادبیات خاص امام، نشان از اهمیت شکست حصر آبادان داشت. البته با سقوط آبادان، همواره یافتن راهی برای آزادسازی این شهر استراتژیک در دستور کار فرماندهان نظامی قرار داشت تا اینکه در آغازین ماههای 1360 شهید یوسف کلاهدوز، قائم مقام وقت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طرح شکست حصر آبادان را که توسط شهید حسن باقری طراحی شده بود به شورای عالی دفاع ارائه کرد. پس از گفت و نظرهای زیاد، نهایتاً طرح مشروط به هماهنگی با« لشکر 77 » به تصویب رسید و این چنین در پی دستور امام خمینی (رحمه الله علیه) یکی از چهار عملیات بزرگ تاریخ دفاع مقدس شکل گرفت.
در عملیات شکست حصر آبادان ( ثامنالائمه) ۱۶ گردان از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳ گردان از ارتش و یک گردان از ژاندارمری با رمز نصر من الله و فتح قریب به پیکار با حدود ۳۰ گردان عراق رفتند که تا ساعت ۱۴ ضمن شکستن حصر آبادان، دو جاده مهم آبادان به اهواز و آبادان به ماهشهر را آزاد کردند.